النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

یه روز خیلی خیلی بد

من دیروز اصلا" حالم خوب نبود و تو هم اصلا" دختر خوبی نبودی !!! بابا سعید کار داشت و صبح زود رفت بیرون.من هم سرما خورده بودم و اصلا" حالم خوب نبود.تو هم یه بند گریه کردی!!! نی نی وبلاگ هم دیروز قطع بود.نمیدونم چی شده بود.امشب هم خونه ی عمو مهدی و خاله الهام دعوتیم.اگر تونستم از تو و پوریا شیطونه عکس میندازم و میزارم اینجا.  امشب خونه ی خاله الهام و عمو مهدی بودیم .بهمون خیلی خوش گذشت.به تو هم همینطور.برات یه باربی خریده بودن با کلی لباس و لوازم جانبی. من هم برات قایمش کردم تا بزرگتر شدی باهاش بازی کنی. کلی با پوریا بازی کردین.اون هم تمام اسباب بازی هاش رو آورد تا تو باهاشون بازی کنی. کلی هم دوست داره.یه عالمه بوست کرد...
19 فروردين 1390

یه دخمل شیطون

عزیز دل مامان چند روز دندونت خیلی اذیتت میکنه و اصلا" خوب نمی خوابی!! مامانت هم نتونسته خوب بخوابه!! داشتم امروز نظرات خاله های مهربونت رو میخوندم که دیدم صدات نمیاد! اومدم تو اتاقت و دیدم نیستی.اولش ترسیدم اما بعدش که خوب نگاه کردم دیدم زیر تختتون تشریف دارین!! کلی خندیدم چون اصلا" انتظارش رو نداشتم اون زیر ببینمت.سریع چند تا عکس با گوشیم ازت انداختم.     بعدش من رو دیدی که داشتم نگاهت میکردم و میخندیدم.تو هم یه لبخند تحویلم دادی!!   بعدش هم سعی کردی بیای بیرون.اصلا" صدات در نمیومد.کلی تلاش کردی تا اومدی بیرون. عکسش یکم تار شد اما دلم نیومد نزارم برات. عاشقتم با این شیطونی هات عسل مامان. &...
18 فروردين 1390

النا خانم اولین سیزده رو به در کرد

عزیز دل مامان امروز اولین سیزده رو به در کردی!!! آخه پارسال بیرون نرفتیم چون هنوز میترسیدیم.اما امسال من و تو و بابا سعید و مامانی و دایی محمد رفتیم بیرون .دایی محمد ۶ صبح از شمال رسیده بود.بابایی هم سرما خورده بود با ما نیومد.ترسید شما مریض بشی. اولش رفتیم دنبال مامانی و دایی محمد   این عکس رو دم در خونه ی مامانی اینا از تو و بابا سعید انداختم.داشتی با آهنگای جدیدت میخوندی. بعدش تو کوچه ی مامانی اینا ازت عکس انداختم.   بعدش با هم رفتیم پارک خوارزم.خیلی شلوغ بود.تو هم از بغل بابا سعید پایین نیومدی!! همش یا تو بغل بابا سعید بودی یا مامانی. سمت سرسره هم رفتیم بلکه خوشت بیاد اما همچنان چسبیده بودی به بابا سعید...
14 فروردين 1390

مطالب جالب

میخوام برات مطالب جالبی اینجا بزارم عزیز دلم دوستای خیلی خوبی دارم که برام میل های قشنگی میفرستن خاله رخساره هم میل های خیلی قشنگی برام میفرسته میخوام چند تا از اونا رو برات بزارم   از زرتـشت سئوال کردند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ فرمودند: ۱. دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم. ۲. دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم. ۳. دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم. ۴. دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم. ...
9 فروردين 1390

روز اول بهار یکهزار و سیصد و نود

عیدت مبارک عزیز دل مامان امروز اولین روز بهار ۹۰ بود. دیشب ساعت ۳ صبح سال تحویل شد و تو بیدار بودی.کلی بازی کردی و ذوق میکردی. حتی بعد از سال تحویل هم به زور خوابیدی عزیز دل مامان. ما خیلی کار داشتیم و بابا سعید ۳ دقیقه مونده به سال تحویل دوش گرفت!!! تو هم مثل همیشه پشت در حموم گریه میکردی. یه پیرهن خوشگل بنفش تنت کردم .همونی که مامانی افسانه از مکه برات آورده. من و بابا سعید هم با تو ست کردیم.هر سه تایی لباس بنفش پوشیدیم. اینم عکساش           ...
7 فروردين 1390